منـــ آنــ ابرمــ کهـــ میــ خواهد ببارد
دل تــنــگـمــ هــــوایــ گــریــهــ دارد
دلـ تنگمـ غـریـبـ ایـنـــ در و دشتــ
نـمـیـ دانـد کـجـا سر میـ گذارد
از (هوشنگ ابتهاج)
به نظرم که خیلی زیباست!خیلی به دلم نشست این شعر
نمی دونم چرا حس میکنم همشهریمی...
سعی کن اونی که دسش داری و میبینی آینده بدی باهاش در انتظارته از الان بی خیالش شی..
اونوقت میشی مث من...
من ۲۳ از رشتم...
من 15 از کرمانم
همشهری نیستیم متاسفانه
اونی که میگی درسته اما نمیتونم همینطوری بذارمش و برم...
باید یه جوری قانعش کنم
بسترم صدف خالیه یک تنهاییست
و تو چون مروارید
گردن آویز کسان دگری.
از ابتهاج بود
خیلی اشعار زیبایی داره!
تا چند وقت پیش اسمشم نشنیده بودم!شعراشو چرا اما نمیدونستم ماله کی هستن
سلام باران جون
خوفی؟هلیا دیگه کی بود تو نظرات اومدی گفتی
ولش.بیخی.مرسی که به یادم بودی.این شعری رو هم که نوشتی خوشگل بود.
مثل همیشه دمت جیییییییییییز
نمیدونم!م۳ که اشتباه نوشتم
ببخشید شما