عدالت خدا(4)...(پست۲۳)

سلام ۲باره... 

خوبین!؟ 

خوبم... 

داشتم وب گردی میکردم یهو یاد یه مطلب افتادم گفتم بیام بذارم 

 البته یه نکته:خدا یه نمه مودبانه تر حرف زدها!من به زبون خودم نوشتم 

 

فرشته:خدا ...این چیه ساختی؟چرا  اینقد چکه میکنه؟!  

خدا:ای فرشته ی ابله!اینا که چکه نیس!بهش میگن اشک!  

فرشته:خوب باشه ...اشک...حالا چرا انقد اشک میاد ازش؟!  

خدا:دلش میخواد بیاد!مشکلیه؟!؟!؟!!!!!go away baw 

 

مدتیست که من نچکیدم!شما چطور؟!

عدالت خدا(۳)...(پست20)

یک شب مردی در خواب دید که با خدا روی شنهای ساحل قدم میزند. و از آنجا تمامی مراحل زندگیش را میدید... 

 

 ناگهان متوجه شد که در مواقع شادی و خوشحالیش همواره دو رد پا روی ساحل است  ...  

جا پای خودش و جای پای خدا.... 

 

 اما در مواقع سختی و ناامیدی فقط یک رد پا بر روی شنها وجود دارد آن مرد با گلایه از خدا پرسید: 

 

 چرا؟ در مواقع شادمانی من با من بودی اما در موقع ناامیدی و رنج مرا تنها گذاشتی؟ 

 

 خداوند پاسخ داد : من هیچگاه تورا تنها نگذاشتم. در موقع رنج و ناامیدی تو، من تو را به دوش گرفته بودم و با خود میبردم ...   

 این جای پای من است تو آ ن موقع روی شانه های من بودی . 

 

 

                                         برگرفته از وبلاگ"گناه کار"      

                                              موجود در لینک دوستان...

عدالت خدا(۲)...(پست۱۴)

سلام ... 

خوبین!؟ 

امیدوارم که باشین... 

خوب اگه یادتون باشه پست۱۱ "عدالت خدا"بود... 

نوشته بودم یکی از دوستام یه اتفاقی براش افتاده بود... 

در واقع یه عزیزی رو از دست داده بود... 

خیلی حالش گرفته بود... 

داشت باهام درد و دل میکرد... 

میگفت"کو اون عدالتی که میگن خدا داره!؟" و این حرفا...

من در ادامه ی اون پست ،نظر خودمو درباره خدا و عدالتش گفتم... 

و حالا اونی که اون روز با ناراحتی از بی عدالتیه خدا میگفت الان عدالتشو قبول داره... 

چه جوری بگم:میدونید ... 

در واقع کسی که اون میخواست مال یکی دیگه شده بود و این اونو عذاب میداد... 

اون روز کلی باهاش صحبت کردم... 

سعی کردم قانعش کنم که: "منتظر کسی باش که بیاد خورده های دل شکسته ی تورو جمع کنه و بهم بچسبونه و بعدشم ازش م3 یه چیز باارزش محافظت کنه..."... 

اون موقع حرفمو قبول نکرد... 

اما الان بهش رسیده...  

                                              خیلی برام عجیبه که... 

                که اونی که الان خورده های دل کوچیکشو داره جمع میکنه "منم"... 

پ.ن(1):اونروزی که بهش گفتم منتظر یه نفر دیگه باش که قدر تو و احساستو بدونه حتی 1٪ هم فک نمیکردم که من قرار باشه اون یه نفر بشم...  

 

پ.ن(2):این شخصی که الان ازش صحبت میکنم با اونی که چند روز پیش گفتم دلشو شکستم فرق دارن!یعنی یک نفر نیستن... 

 

پ.ن(3): مدت زیادی هست که میشناسمش ...اما فقط یک روز هست که به این شکل باهاش رابطه ی عاطفی بر قرار کردم... 

 

پ.ن(4):شب قدر بود که باهم یه جور دیگه شدیم!یه جوری که هر 2مون میخواستیم و خودمون تا قبل از این فک میکردیم یک طرفه است!واسه همین به روی خودمون نمی آوردیم...اون خیلی خوشحال بود...  

میگفت:همین شب قدر هست که میگن خدا خیلی به آدم حال میده؟! ...

امیدوارم هیچ وقت ناراحتش نکنم  و همیشه م3 الان از بودنم خوشحال باشه،نه پشیمون...


عدالت خدا(۱)...(پست11)

سلام! 

 

همین اول بگم امشب حرف خاصی ندارم! 

فقط یه پست میدم که یه چیزی گفته باشم! 

 

خوب خوبین!؟! 

خوش میگذره!؟!  

چه خبرا؟! 

 

من که فردا قراره برم کتابخونه....  

وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی!خدا به دادم برسه 

 

حالا بگذریم! 

یه روز با یکی از دوستام داشتم صحبت میکردم! 

خیلی حالش گرفته بود!بعد بحثو کشوند به این که خدا چرا با ماها اینجوری میکنه و از این حرفا.... 

روز بعدش یه سری از این مطالب با عنوان(نامه های خدا و ...) خوندم! 

بعد همینجوری داشتم مسائل رو کنار هم میذاشتم... 

نتیجه ی نهاییم این بود که... 

خدا بنده هاشو دوس داره!دوس داره براش وقت بذارن 

اما خیلی از ماها فقط وقتی یاد خدامون میفتیم که غم و غصه بیاد سراغمون و راهمون از همه جا بسته باشه! 

یه جورایی خدا از رو ناچاری بهمون سختی میده! 

شنیدین میگن:خدا بنده هاییشو که بیشتر دوس داره بیشتر سختی میده؟! 

اگه با این دید نگاه کنیم کاملا منطقیه! 

و باید بپذیریم که اشکال از ماست!نه عدالت خدا