لعنت به یگانه(پست32)

دارم دیوونه میشم! 

البومای قبلیه یگانه عجیب به هم ریختن منو 

 

حالا تا یه هفته هم میفتن سر زبونم هم دپم میکنن! 

من نمیــــــــــــــــــــــــــخوام... 

ای خداااا....

...!!!؟؟؟ (پست25)

میدونین! 

اهنگ بلاگمو که میشنوم یه حسی خاصی بهم میده! 

یه حس دلتنگی!ناراحتی!اشتیاق به نوشتن... 

دیشب شب بدی نبود... 

فقط کمی میترسم... 

نمیدونم!شاید دارم به کسی که میخوامش زیادی نزدیک میشم... 

شایدم نه...  

ادامه مطلب ...

تولدش مبارک...(پست۱۶)

امشب بعد از ساعت ۱۲ رسما روز تولد یکی هس که یه زمانی بود اما دیگه نیست... 

من بهش تبریک میگم 

نمیدونم شاد شه یا غمگین ... 

و متاسفانه اصلا برام مهم نیس که چی میشه ...

چون یه حسی بهم میگه برا اونم مهم نیس من به یادش باشم و تبریک بگم یا نه... 

 

اما خوب تولدشه دیگه!براش آرزو ی موفقیت دارم!شما هم واسش دعا کنید که همیشه شاد زندگی کنه... 

 

 

وقتی تو میرفتی (پست۹)

وقتی تو می رفتی

آن روز را هرگز فراموش نمی کنم

روزی که تو می رفتی

اشکهایم را هرگز فراموش نمی کنم

آنها که به یادت سرازیر شد

قلبم را هرگز فراموش نمی کنم

آن که شدت تپشش مرا "لو" داد

چشمهایم را هرگز فراموش نمی کنم

آنهایی را که به زمین دوخته شدند

تا نبینی رازشان را

تا نبینی دودویشان را

...

پاهایم می لرزند

چانه ام با من هماهنگی نمی کند

گویا همه قصد دارند بنوازند

آهنگی را که کمتر نواخته ام

و آهنگی را که کمتر کسی

صدای نواختنش را شنیده است

آنها این نواختن را

ارکسترسمفونیک می نامند

و من می گویم دلنوازی!

نمی دانم چرا

به فرمانم نیستند

این دستها، این پاها، این چشم ها، این...

کاش جایی بود

دکانی بود

که میشد خاطره ها را فروخت

نه...

خاطراتم رو نمی فروختم

خاطره می خریدم...

تا زمانی که پول در جیبم داشتم

خاطره می خریدم

دل من پر از خاطره است

اما همیشه دلش می خواهد

گویی این روزها تمامی ندارند

گویی نمی خواهد آرامش برگردد

گویی...

چه می خواهم...؟!(پست5)

دلمان بسیار تا بسیار گرفته است و اندکی غصه میخوریم.... 

میان تمام چیزاهایی که با عنوان خواسته ها و ناخواسته ها به سراغمان می آیند گم شده ایم... 

آه... 

ای کاش میدانستم چرا خواسته ها و نا خواسته هایم درست برعکس داشته ها و نداشته هایم است...