عدالت خدا(۲)...(پست۱۴)

سلام ... 

خوبین!؟ 

امیدوارم که باشین... 

خوب اگه یادتون باشه پست۱۱ "عدالت خدا"بود... 

نوشته بودم یکی از دوستام یه اتفاقی براش افتاده بود... 

در واقع یه عزیزی رو از دست داده بود... 

خیلی حالش گرفته بود... 

داشت باهام درد و دل میکرد... 

میگفت"کو اون عدالتی که میگن خدا داره!؟" و این حرفا...

من در ادامه ی اون پست ،نظر خودمو درباره خدا و عدالتش گفتم... 

و حالا اونی که اون روز با ناراحتی از بی عدالتیه خدا میگفت الان عدالتشو قبول داره... 

چه جوری بگم:میدونید ... 

در واقع کسی که اون میخواست مال یکی دیگه شده بود و این اونو عذاب میداد... 

اون روز کلی باهاش صحبت کردم... 

سعی کردم قانعش کنم که: "منتظر کسی باش که بیاد خورده های دل شکسته ی تورو جمع کنه و بهم بچسبونه و بعدشم ازش م3 یه چیز باارزش محافظت کنه..."... 

اون موقع حرفمو قبول نکرد... 

اما الان بهش رسیده...  

                                              خیلی برام عجیبه که... 

                که اونی که الان خورده های دل کوچیکشو داره جمع میکنه "منم"... 

پ.ن(1):اونروزی که بهش گفتم منتظر یه نفر دیگه باش که قدر تو و احساستو بدونه حتی 1٪ هم فک نمیکردم که من قرار باشه اون یه نفر بشم...  

 

پ.ن(2):این شخصی که الان ازش صحبت میکنم با اونی که چند روز پیش گفتم دلشو شکستم فرق دارن!یعنی یک نفر نیستن... 

 

پ.ن(3): مدت زیادی هست که میشناسمش ...اما فقط یک روز هست که به این شکل باهاش رابطه ی عاطفی بر قرار کردم... 

 

پ.ن(4):شب قدر بود که باهم یه جور دیگه شدیم!یه جوری که هر 2مون میخواستیم و خودمون تا قبل از این فک میکردیم یک طرفه است!واسه همین به روی خودمون نمی آوردیم...اون خیلی خوشحال بود...  

میگفت:همین شب قدر هست که میگن خدا خیلی به آدم حال میده؟! ...

امیدوارم هیچ وقت ناراحتش نکنم  و همیشه م3 الان از بودنم خوشحال باشه،نه پشیمون...


باران،بارانیـــــــ کرد(3)...(پست13)

هوا گرفتهـــــــ بود... 

       

     باران میبارید...     

           

       کودکیــــ آهستهـــ گفت :  

      

         خدایا گریهـــ نکن ! درستــ میشهـــ !! 

روزانه ها(۳)(پست۱۲)

امروز یه جوری بود.... 

من دل یکی که دوسش داشتم رو شکستم... 

زیاد به روی خودش نیُورد  

...

یهو تغییر کرد 

انتظار  داشتم کلی بد وبیراه بگه و تموم ... 

اما یه جوری برخورد کرد که... 

فک کنم میخواست منو شرمنده تر کنه... 

نمیدونم.... 

گفت منو بخشیده 

اما...  

حتی از این هم مطمئن نیستم... 

اصلا حس خوبی ندارم... 

ولی فک کنم این که من و اون از هم دور باشیم برا هر ۲مون بهتره... 

نمیدونم بازم... 

اما امیدوارم ناراحت نباشه ازم 

فک کنم رفتار مهربونی که با من داشت کلی خودشو اذیت کرد....

عدالت خدا(۱)...(پست11)

سلام! 

 

همین اول بگم امشب حرف خاصی ندارم! 

فقط یه پست میدم که یه چیزی گفته باشم! 

 

خوب خوبین!؟! 

خوش میگذره!؟!  

چه خبرا؟! 

 

من که فردا قراره برم کتابخونه....  

وایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی!خدا به دادم برسه 

 

حالا بگذریم! 

یه روز با یکی از دوستام داشتم صحبت میکردم! 

خیلی حالش گرفته بود!بعد بحثو کشوند به این که خدا چرا با ماها اینجوری میکنه و از این حرفا.... 

روز بعدش یه سری از این مطالب با عنوان(نامه های خدا و ...) خوندم! 

بعد همینجوری داشتم مسائل رو کنار هم میذاشتم... 

نتیجه ی نهاییم این بود که... 

خدا بنده هاشو دوس داره!دوس داره براش وقت بذارن 

اما خیلی از ماها فقط وقتی یاد خدامون میفتیم که غم و غصه بیاد سراغمون و راهمون از همه جا بسته باشه! 

یه جورایی خدا از رو ناچاری بهمون سختی میده! 

شنیدین میگن:خدا بنده هاییشو که بیشتر دوس داره بیشتر سختی میده؟! 

اگه با این دید نگاه کنیم کاملا منطقیه! 

و باید بپذیریم که اشکال از ماست!نه عدالت خدا 

روزانه ها(2)(پست10)

سلام 

خوبین 

من خوبه خوبم

آخه چن روز پیش یه اتفاقی افتاد که کلی خندیدم! 

توی پست۷ -------> "روزانه ها(۱)"----------> نوشته بودم که باید برم کانون و حسش نیست و اینا... 

همون عصر درست وقتی که میخواستم اماده شم برای رفتن ... 

یکی از بچه ها زنگ زد گفت در کانون پلمپ شده... 

وای خدا...چه قد من خندیدم! 

جلو در تخته شده ی کانون نوشته بودن :به علت رعایت نکردن ضوابط ساختمانی : 

... 

اون روز کلاس پیچید!ما هم بسی ذوق زده شدیم! 

دیگه معلوم نیس کلاسا تا کی رو هواس! 

آخه باید برن یه ساختمان دیگه... 

خوب از این موضوع بگذریم! 

یه 15 - 16 روزی هست یه رمان از کتابخونه گرفتم هنوز نصف بیشترش مونده! 

نه دلم میاد نخونده ولش کنم نه حوصله ی خوندن دارم... 

 

تازه دیگه روم نمیشه برم تمدیدش کنم... 

حالا از رو شدن و نشدن هم بگذریم!من الان پامو تو سالن کتابخونه بذارم جنازم بر میگرده بیرون! 

آخه مسئولش همچین یه نمه بر اخلاق... 

این شکلی---------------> 

ولی از اونجایی که مجبورم برم برام ارزوی سلامتی و بقای عمر کنید... 

  

                                      

 

 

                                               فعلا...بدرود